logo

blog-image

واقعیت‌درمانی

0 اردیبهشت 1400

واقعیت درمانی و تئوری انتخاب از آن شاخه های آمریکایی سرزنده و سرحال روان شناسی معاصر است. گلسر در باب انسان وارد بحث های فلسفی نمی شود، به آسیب شناسی هم بی اعتناست. به صورت جدی هم رویکرد برچسب گذاری  DSM و دسته بندی اختلالات روانی را به چالش می کشد. در مقدمه کتاب دکتر ماووری تاریخ روان شناسی و رویکردهای درمانی را با تاکید بر روان کاوی به صورت جدی نقد می کند. همه چیز کاملا انقلابی و ضدسنت های رایج در روان شناسی به نظر می رسد. اما همانطور که در بررسی یالوم مشخص شد، روان شناسان ناخواسته به حقایقی اذعان می کنند که منکرش هستند.

گلسر کتاب خود را با یک سوال آغاز می کند: کسانی که به روان درمانی نیازمندند چه مشکلی دارند؟ گلسر در واقعیت درمانی سریع و بدون اتلاف وقت وارد اصل ماجرا می شود و تلاش می کند تا برای تمامی اختلالات روانی یک بستر و زمینه مشترک پیدا کند. او معتقد است افرادی که دچار مشکل می شوند در ارضای نیازهای اساسی خود ناتوان بوده اند. و بدلیل ناکامی در ارضای نیازها تمام یا جنبه هایی از واقعیتِ جهانِ پیرامون خود را انکار می کنند. در نتیجه فرایند درمان و مشاوره باید معطوف به این هدف باشد که مراجع دست از انکار بردارد و با مسئولیت پذیری، مسئولیت رفتار و انتخاب هایش را بپذیرد. در واقعیت درمانی تفاوتی بین علت مشکلات روزمره و حاد وجود ندارد.

گلسر سوال دوم خود را به سرعت مطرح می کند: ما چگونه نیازهای خود را برآورده می کنیم؟ او قبل از اینکه انواع نیازها و دسته بندی آنها را مشخص کند. به این سوال کلیدی می پردازد که تحت چه شرایطی انسان ها موفق می شوند نیازهای خود را برطرف کنند. گلسر معتقد است شرط برآورده شدن نیازهای اساسی انسان داشتن ارتباط عاطفی حداقل با یک نفر است. فردی که به ما توجه و محبت داشته باشد و ما نیز به خاطر خودمان به او توجه و محبت کنیم. اگر چنین فرد مهمی را در زندگی نداشته باشیم، نمی توانیم نیازهای اساسی مان را برآورده کنیم. حتی فردی که در زندان انفرادی محبوس است یا در جزیره دورافتاده گرفتار شده، تنها به شرطی قادر خواهد بود نیازهای خود را به طور موثر برطرف کند که بداند فردی که مورد توجه اوست فراموشش نکرده و به فکر اوست. اگر ما انسان ها زمانی به این نتیجه برسیم که در این دنیا دیگر کسی به فکر ما نیست، به مرور زمان ارتباط خودمان را با واقعیت از دست می دهیم و ناکامی بیشتری را تجربه می کنیم.

دقت بفرمایید همه چیز در اندیشه گلسر تابع رابطه عاطفیِ عمیق و دائمی انسان با یک موجود دیگر است. سلامت روان و شدت نشانه های اختلال آدمی در درجه اول تابعی از کیفیت رابطه عاطفی اوست. آنچه که در این رابطه اهمیت دارد میزان توجه طرف مقابل و محبت او نسبت به فرد است. هرچقدر این محبت بی قید و شرط تر و بر اساس احترام متقابل باشد، رابطه غنی تر و ارضاکننده تر خواهد بود.

حال اجازه بدهید یک سوال از گلسر بپرسیم: انسان ها با توجه به محدودیت های زیادی که در شخصیت و روابط خود دارند، چطور می توانند چنین رابطه ای با یکدیگر داشته باشند. انسانی که سال ها از دیگران دور افتاده چطور می تواند سلامت روان خود را حفظ کند در صورتی که فراموش خواهد شد. دیگران او را فراموش می کنند نه به این دلیل که انسان های خودخواه و بالهوسی هستند بلکه ذات انسان و طبع او چنین اقتضایی دارد. اگر جای شخصی که از دیگران دورافتاده با نزدیکان او عوض شود بازهم تاثیری در نتیجه به وجود نمی آید. این همان نقطه ای است که گلسرِ خوش خیالِ آمریکایی برای نیفتادن در دام پرسش های عمیقا فلسفی در آن متوقف می شود و گامی رو به جلو برنمی دارد، برخلاف یالوم. از طرف دیگر آدم ها هرچقدر هم بخواهند با مسئولیت پذیری ارتباط برقرار کنند و بدون قید و شرط همدیگر را بپذیرند اما بازهم در لحظات خاص و در مسیر زندگی دچار تعارض منافع خواهند شد. انسان ها در زندگی روزمره هر چقدر هم بکوشند بازهم موفق نمی شوند از پس پیش داوری ها و مفروضات و پیشینه شخصیتی خود خلاص شوند.

به نظر می رسد آنچه که گلسر به عنوان بستر برآورده شدن نیازها بیان می کند، ریشه های عمیق تری در وجود انسان داشته باشد. ما نیز چون گلسر معتقدیم وجود چنین رابطه ای برای سلامت روان انسان ضروری است. منتها برخلاف او معتقدیم برقراری این ارتباط ابتدائا در روابط میان فردی غیرممکن است. هیچ انسانی نمی تواند دیگران را، بی قید و شرط، به صورت مستمر و در ارتباط تنگاتنگ بپذیرد. آنچه که چنین ارتباطی را غیرممکن می سازد، اطلاق آن است. انسان نیاز دارد همیشه و تحت هر شرایطی چنین رابطه ای را تجربه کند. چه زمانی که در زندان انفرادی است چه زمانی که با همسرش بر سر یک موضوع مهم مشاجره می کند. در صورتی که همه می دانیم در زندگی روزمره حتی در کامل و آگاهانه ترین ارتباطات میان فردی گاهی اوقات افراد از دایره انصاف خارج می شوند و قضاوت های عجولانه ای درباره رفتار و شخصیت ما می کنند.

اگر گلسر و اخلاف او دست از انکار مهم ترین وجه واقعیت بردارند، همه چیز سر و سامان می گیرد. انسان تنها در یک ارتباط صعودی چنین تجربه ای کسب خواهد کرد و می تواند سلامت روان داشته باشد. گلسر ناخودآگاه به یکی از ویژگی های فطری انسان اشاره دارد که بدون پذیرش وجود خدا –البته نه هر خدایی –   بی پاسخ می ماند. و از نظر گلسر بی پاسخ ماندن این نیاز مترادف است با عدم ارضای نیازها، قطع ارتباط با واقعیت و شیوع گسترده اختلالات روانی.

آقایان روان شناس، آن دیدگاه و نظریه ای که مدعی پذیرش واقعیت و روبه رو شدن با آن است، خودش مهم ترین وجه واقعیت هستی را انکار کرده است، درمان، سلامت روان و بهزیستی روان شناختی را از که می جویید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *