1- 1- 2) تحول در علوم انسانی: یک ضرورت تاریخی
انقلاب اسلامی ایران تلاشی برای اثبات کارآمدی دین و معنویتِ برخاسته از شریعت در بستر زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بود. طراحان این انقلاب، چشم انداز آن را تمدن نوین اسلامی قرار داده اند. فلذا انقلاب گام نخست از فرایند تاریخی وصول به تمدن نوین اسلامی است. وقتی انقلاب و ساختار سیاسی برآمده از آن یعنی جمهوری اسلامی در دل یک رخداد بزرگ تمدنی قرار می گیرد، مسایل و چالش هایش نیز خصلتی تمدنی به خود می گیرند. به تعبیر استاد داوری اردکانی تمدن سیر و بسط یک نحو تفکر و ظهور آثار تفکر در مناسبات افراد و اقوام و در رفتار و کردار و علوم و فنون مردم است (کرمی قهی و همکاران، 1386). اگر بخواهد تمدنی بر اساس اندیشه های اسلامی آنگونه که در نظام سیاسی کشور رقم خورد شکل بگیرد، لاجرم تمام عرصه های مدیریتی کشور متاثر از مبانی اسلامی خواهد شد. در غیر این صورت انقلاب در نیل به اهدافش ناکام خواهد ماند. ساختار تفکیک قوای جمهوری اسلامی متاثر از اندیشه های مونتسکیو است اما این شکل پیشنهادی از جانب او پذیرای اندیشه های کلامی و فقهی شیعی در خصوص ولایت فقیه شده است. فلذا نظریه سیاسی متاخر شیعیان تمامی ابعاد فکری فلسفه های سیاسی غرب را نفی نکرده و علاوه بر این از برخی از آنها تا آنجایی که تضاد و تزاحمی در مبانی شان ندیده استفاده کرده است. همین منطق و روند قاعدتا در سایر عرصه های مدیریتی کشور تکرار خواهد شد. دانش روان شناسی در بسیاری از عرصه های مدیریتی کشور شان سیاست گذاری، برنامه ریزی و هدایت گری و سازماندهی دارد. بر اساس آخرین دستاوردهای پژوهش های روان شناختی است که سیاست های کلان آموزش و پرورش تنظیم می شود. روان شناسان هستند که مرز اختلال و عدم اختلال را مشخص می کنند و تجویز و تشخیص ایشان نزد دعاوی حقوقی موضوعیت دارد. روان شناسان می توانند به دلیل مرجعیت علمی خود والدین، معلمان و مدیران را در خصوص رفتارهای درست و غلط هدایت کنند. همه گزاره های فوق نشان می دهد دانش روان شناسی شان مدیتریتی دارد. حاصل کلام آنکه دانش روان شناسی به شکل کنونی نمی تواند ابزاری برای انقلاب اسلامی به منظور رسیدن به تمدن اسلامی باشد. فلذا ضرورت تحول در علوم انسانی را باید در یک گستره تمدنی لحاظ کرد. هرچند که بسیاری از مخالفین و حتی موافقین به صورت ناخواسته مساله را به یک نزاع سیاسی در راستای حفظ مشروعیت گروهی خاص درون حاکمیت تقلیل می دهند. اشتباهی که جفایی بزرگ در حق آرمان تمدن سازی است.
2- 1- 2) تحول در روان شناسی: کاستی ها
طرح علوم انسانی اسلامی طرحی است که سالیانی چند توسط متولیان جامعه حوزوی و برخی نخبگان دانشگاهی مطرح گردیده است. این مقوله به ویژه از سوی عالمان دینی و و برخی دولتمردان با تاکید بیشتری بیان شده است. تعارض مبنایی نظریات مختلف جامعه شناختی، روان شناختی و … با مبانی اسلامی و در سطحی کلان تر تعارض جهان بینی اسلامی با جهان بینی مدرن که همچون روحی در کالبد علوم انسانی دمیده شده است، مسئله ای است که بار ها بار ها به طرق مختلف تکرار شده است. امروز همه می دانند علوم انسانی موجود در سطوح هستی شناختی، معرفت شناختی، انسان شناختی و … تضاد ماهوی با اعتقادات اسلامی دارد. دیگر صحبت کردن از این تعارض و ذکر مصادیق بیشمار آن کمکی به پیشبرد تحقق علوم انسانی اسلامی نمی کند. باید یک گام روبه جلو برداشت و همگام با مسائلی چون امکان و ضرورت تحقق چنین دانشی، از معنا و راهکار تحقق آن هم صحبتی به میان آورد.
مدتی است – شاید از ابتدای انقلاب – که جریان های مختلف فکری در حوزه های علمیه و برخی نخبگان دانشگاهی سرگرم ترسیم خطوط کلی طرح علوم انسانی اسلامی اند. این تلاش ها بیشتر معطوف است به پاسخ دادن به پرسش هایی فلسفی نظیر: ماهیت علم چیست؟ ابعاد وجودی انسان کدام اند؟ و سوالاتی دیگر که در بخش های معرفت شناسی و روش شناسی از غلظت بیشتری برخوردارند. پرسش هایی که فیلسوفان موظف به پاسخ گویی بدان هستند. گام دیگری که در جهت تحقق علوم انسانی اسلامی برداشته شده است و می توان گفت به شکلی گسترده در میان تمامی رویکرد ها شایع است، گردآوری و لیست کردن اصول و مفاهیم خاص یک رشته – مثلا روان شناسی – از مجموع آیات و روایات و اصول عقلانی است. در این میان اندیشمند به گونه ای غیر همدلانه به سراغ مکاتب موجود می رود و آن ها را به چالش می کشد. چالش هایی که عمدتا یا در سطوح معرفت شناسی و انسان شناسی فلسفی مطرحند و یا چالش هایی هستند که در اثر تعارض دستورات یک مکتب خاص با دستورات دینی پدیدار می گردند. خروجی این سیر پژوهشی، سیل کتاب های رنگارنگی است که همه شان پسوند اسلامی را یدک می کشند ولی از ارائه یک دیدگاه منسجم و یکپارچه ناتوانند. عمده مشکلات این پژوهش ها را می توان در سرفصل های زیر خلاصه کرد:
الف) موضوع شناسی: موضوع روانشناسی انسان قرن بیست و یکمی ایرانی است که در بستر تکنولوژی های نوظهور زندگی میکند و تا چند سال دیگر در چنبره هوش مصنوعی؛ خدایگان جهان آینده (هراری، 2015) قرار میگیرد. نه انسان معلق در فضای سینوی. باید به انسان نگاهی انضمامی داشت. همانطور که فروید مطالعه ای در باب هیستری اش را مبتنی بر مطالعه 5 فرد قرار داد و پیاژه با مطالعه سه فرزند خردسالش نظام بزرگ تحولی اش را پی ریزی کرد. البته هر دوی این متفکران متاثر از مبانی غیرروانشناختی بودند اما در زمان نظریه پردازی چشم شان معطوف به انسان متعین و متشخصِ روبه رویشان بوده است. عمده پژوهش های فعلی نقطه عزیمت شان در موضوع شناسی، بررسی مبانی فلسفی انسان شناسانه است. این مقدمه بعید در صورتی که مقدمات قریبی در پی نداشته باشد هیچ گاه حاصلی نخواهد داشت.
ب) غایت شناسی: وقتی چنین رویکردی در موضوع شناسی در پیش گرفته می شود اتفاقی در ساحت غایت شناسی می افتد. و آنهم فراموشی غایت های کاربردی و عملی دانش روان شناسی است. عمده پژوهش ها در سطح توصیف باقی می مانند و هدف های عملی یعنی پیش بینی و کنترل را رها می کنند. بیشتر پژوهش ها در راستای کشف مدل های نظری هستند و استنباط مدل های نظری را مقدمه ای بر پژوهش های کاربردی می بینند. پژوهش نظری تقدم منطقی بر پژوهش کاربردی دارد ولی لزوما تقدم زمانی نخواهد داشت. فروید از ابتدا دنبال حل مساله ای خاص بود. اینطور نبود که او سال ها مدلهای نظری اش را از دل فلسفه شوپنهاور و فیزیولوژی استخراج کند بعد مدلش را در اتاق مشاوره به کار بگیرد.
خلاصه کلام انکه پژوهش های کمی داریم که وضعیت انسان کوچه و خیابان را مبتنی بر مبانی روان شناسی اسلامی تحلیل کنند و تحلیل هایشان را در مسیری قرار دهند تا بتوان با استفاده از دستاوردهای شان اقدام به پیش بینی و کنترل رفتار همان ادم های روزمره کرد. مدعای نگارنده این است که خلا ایجاد شده بدلیل فقدان نظریه ی شخصیت در حوزه علوم انسانی اسلامی است. و فقدان نظریه شخصیت درنتیجه عدم توجه به فرایند نظریه پردازی و اتخاذ راهبردهای غلط برای رسیدن به یک مدل ذهنی از ساخت شناختی و هیجانی شخصیت انسانی است.
3- 1- 2) گام اول در فرایند نظریه پردازی: یافتن مفهوم کلیدی
بعد از بیان نکات فوق باید به این پرسش پاسخ داد که رویکرد پژوهش حاضر در قبال مساله ذکر شده چیست؟ آیا پژوهش حاضر سایر دستاوردهای تحول گرایانه را نفی می کند تا حقانیت خود را به کرسی بنشاند؟ در صورتی که چنین باشد مگر چه حرف و سخن تازه ای در این رساله گنجانده شده که مولفِ آن را به چنین بلندپروازیِ علمی ای سوق داده است؟
اعتقاد نگارنده بر این است که بین نظریه به عنوان “محصولِ نهاییِ پردازشِ فکریِ نظریه پرداز” و فرایند نظریه پردازی به مثابه “فرایند مستمر و طولانی مدتِ تبدیلِ یک ایده به یک نظامِ فکری” تفاوت جدی وجود دارد. عمده پژوهش هایی که می خواهند نظریه شخصیت، نظریه رشد یا نظریه انگیزش و هیجان را بالمره از دل یک نظام فکری (عمدتا فلسفی) استخراج کنند، دچار یک اشتباه راهبردی هستند. وصول به یک نظریه شخصیت یک پروژه نیست بلکه یک پروسه است. آنچه که ایشان بدان دست می یابند بازنویسی نظریات فلسفی به زبان عامه فهم و آنچه که به عنوان مدل ذهنی استخراج می کنند تا حدودی شبیه یک نقاشی است. اتصاف تلاش های فکری یک محقق به نقاشی احتمالا دور از انصاف به نظر برسد اما عمده این پژوهش ها نمی توانند راهنمای خود یا دیگری برای مداخله درواقعیت باشند. بدلیل همین ناکارآمدی است که می توان مدل سازی های شان را یک تصویر یا نقاشی قلمداد کرد. خلط فرآورده و فرایند سبب می شود که نظریه پرداز به جای توجه به فرایند صحیح و گام به گام نظریه به کشف هرچه سریعتر مدل ها فکر کند. هر نظریه پردازی در حوزه روان شناسی در طول عمر علمی خود بارها بارها مفروضات اساسی خود را مورد چون و چرا قرار داده و صورت بندی نظریه خود را تغییر داده است. نظریه پردازان شخصیت و رشد و انگیزش در حکم پیرمردان کارکشته عرصه صنعت و کارآفرینی هستند که بعد از تلاش های بسیار و زمین خوردن های پر شمار، به دستاوردی رسیده اند و نظریه پردازان جدید و تحول گرا که ذهنی معطوف به استخراج نظریات دارند در حکم جوانان جویای نامی هستند که یک شبه می خواهند ره صد ساله را بپیمایند. بر فرض محققی نظریه شخصیت ملاصدرا را استخراج کرد. حال این نظریه چه نسبتی با زیست روانی امروز جوان و نوجوان و میانسال ایرانی دارد؟ چطور می توان این نظریه را به بوته آزمایش گذارد؟ در صورت بروز مشکلات و عیان شدن یکسری کاستی ها چطور می توان نظریه را حک و اصلاح کرد؟
درست است که تحول در رشته روان شناسی ضروری است اما مساله اصلی تحول در روان شناسی نیست. مساله اصلی یک روان شناس تحول گرا حل کردن مسایل روانی جامعه مبتنی بر دیدگاه های اسلامی است. از انجایی که روان شناسی ابزاری قدرتمند برای مداخله است قصد تحول و انقلاب در آن شکل گرفته است. اگر نگاه پژوهشگران صرفا معطوف به تحول در روان شناسی باشد آن زمان تلاش های تحول گرایانه شکل مذبوحانه ای به خود می گیرد. در این صورت دو اتفاق می افتد یک نظریات موجود بی مهابا نقد میشوند. دو گزاره هایی به عنوان نظریه صورت بندی می شوند که کارآمد نیستند. چون انسان انضمامی مورد توجه قرار نمی گیرد، به واقعیت های روزمره توجه نمی شود و وقتی چنین شد اساسا مقوله کارآمدی مطرح نمی شود.
و اما پژوهش حاضر بر اساس دو گزاره کلیدی شکل گرفته است:
الف) هر نظریه در مراحل اولیه رشد و تکوین یک دال مرکزی دارد.
ب) ذهن نظریه پرداز گرانبار از مسایل روانی جامعه خود است.
پژوهش حاضر مفهوم خیال را به عنوان دال مرکزی نظریه ای که در آینده امکان تحقق دارد، در نظر گرفته است. فلذا داوری در مورد شکل نظریه آینده از الان ممکن نیست. این گام اول در فرایند نظریه پردازی است.
از طرف دیگر دغدغه اصلی نگارنده انسان نیمه سنتی نیمه مدرن ایرانی است که در طیف گسترده ای از تناقضات فرهنگی و عقیدتی و تعارضات خانوادگی قرار دارد و در مدت زمان کوتاهی در آینده تحت سلطه امری خودساخته به نام هوش مصنوعی قرار میگیرد. فلذا در طراحی مواد پرسشنامه توجه به مسایل فوق اهمیت ویژه ای دارد.