سهم ما در فهم و تفسیر عالم به اندازه دیگران است. همانفدر که دیگران حق دارند و می توانند به عالم و آدم نظر اندازند و به فکر فرو روند، ما نیز حق داریم و می توانیم. هر فرهنگ و تمدنی حق دارد از منظر خود به هستی، انسان و تاریخ بنگرد. نگرش فرهنگ ها می تواند مغرضانه، مغلطه آمیز یا تک بعدی باشد و هر فرهنگی می تواند از نقطه نظر خود سایر تمدن ها را به نقد و چالش بکشد. فارغ از بحث معرفت شناسانه در باب صدق و کذب نظریات، هر فرهنگ و اندیشه ای -که برایند زیست تاریخی و اجتماعی قوم و ملتی است- حق دارد تفسیر و تبیین خود را ارائه دهد. و دیگر فرهنگ ها – چه مسلط چه به حاشیه رانده شده – حق ندارند به هر نحوی این امکان را از او سلب نمایند. سخن ما ریشه در یکی از حقوق اساسی فرهنگ و تمدن است. در روزگار کنونی، جهان بینی مدرن تنها یکی از اشکال تفسیر و تبیین عالم است. حتی اگر این فرهنگ فراگیر و جهان شمول شده باشد باز نمی تواند حق دیگر فرهنگ ها را در فهم عالم نادیده بگیرد. دنیای پست مدرن دنیای پذیرش تکثر و مرگ فراروایت هاست. در این دنیا کسی نمیتواند برای دیگری تعیین و تکلیف کند.
تاریخ روان شناسی گویای سرگردانی انسان در یک وادی ناشناخته و مملو از پیچیدگی، تاریکی و ابهام است. وقتی ما به درون خود نظر می اندازیم با دنیایی کم نور و نمور روبه رو می شویم. انسانی که ذاتا موجودی ژرف نگر است، اگر محدودیت ها و موانع تمرکز از میان بروند، دوست دارد از سطح به عمق برود و تجربه ای غنی کسب کند. وقتی انسان در اقیانوس نفس خود عمیق و عمیق تر می رود، از ظواهر گوناگون و الوان متغیر زندگی روزمره دست برمی دارد و نقش های اجتماعی، خواسته ها و انتظارات اطرافیان را کنار می گذارد و به عمیق ترین لایه وجود خود نزدیک می شود، در می یابد که دنیای درونی او چه اندازه وهم آلود و ترسناک است. معرکه ای از قوای کور درونی و آمیزه ای عجیب از ناکامی ها و آرزوهای دست نایافته. کف اقیانوس وجود ما همه چیز تحت تاثیر نیروهای پنهان است. ایستادن در آن تاریکی و خود را سپردن به امواج سنگین این امیال آنچنان کوبنده است که هر انسانی را وادار به بازگشت به سطح آب می کند. انسانی که تمایل دارد مثل باستان شناس، لایه لایه ظواهر را کنار بزند و از پس معانی آشکار و هویدا مضامین پنهان را کشف کند، با فشاری کوبنده به سطح روزمرگی بازمی گردد با این تفاوت که علاوه بر ناکامی و مشاهده عالم هولناک درون هر لحظه به این می اندیشد، اگر زمین زیر پایم را در آن اعماق ظلمانی بخراشم چطور، آیا در و صدفی گران به چنگ نخواهم آورد. این بار با عزمی راسخ دل به دریای وجود می زند. به زمین سرد و ساکن که می رسد چنگ در زمین می اندازد و خاک را کنار می زند و آنگاه با حقیقت هولناک تری روبه رو می شود. زمین زیر پایشس سست و بی بنیاد است، تمام وجودش وابستگی و خلا و فقر است.
تاریخ روان شناسی همواره رفت و برگشتی است میان سطح مواج و سرگرم کننده ای که عاری از معانی عمیق آرامش بخش است و غواصی های عمیقِ تکاندهنده. تداعی های روانی فروید در برابر رفتار گرایی مکانیکی. روان شناسی وجودی مملو از اضطراب مرگ و پوچی در برابر روان شناسی مثبت گرای تجاریِ آمریکایی. روی سطح موج سواری می کنند لحظاتی می گویند و می خندند و به رشد و تعالی فردی می اندیشند بی آنکه از خود یک سوال مهم بپرسند: من کجایم و به کجا میروم؟ و کف اقیانوس در سرما و فشار آب به حقیقت سراسر وابستگی خود خیره می شوند. در عین تعجب می بینند که هیچ اند، فانی اند، روبه زوال و مستهلکند.
روان شناس مخیر است بین ذوق زدگی کودکانه و مضحکِ تجاری سازی شده و یاس و خمودی ناشی از ژرف اندیشی یکی را انتخاب کند. بهزیستی روان شناختی دروغی برای پنهان کردن مهم ترین یافته روان شناسان است. این که ما به غایت ضعیف، حقیر، درمانده و فقیریم.
اگر این حقیقت بدرستی برای انسان روشن شود دست هایش برای چنگ انداختن به ریسمانی محکم بلند خواهد شد.
روان شناسی به مثابه یک پدیده تاریخی برخلاف ادعای متفکران پرطمطراقش ضد خودشناسی است. چرا که به انسان اجازه نمی دهد عین الربط بودن و فقر ذاتی خود را بدرستی درک کند فلذا ضد خداشناسی است. روان شناسی به مثابه یک سامانه و سیستم ضد فرهنگ توحیدی است.
اقایان روان شناس شما مانع رسیدن دستان بندگان عزیز خداوند به ریسمان حیات بخش الهی هستید. از میان برخیزید. شاید آدمی بتواند بعد از چند قرن حیاتی دوباره را تجربه کند.