پلکان معرفتی پدیده ای در جهان اندیشه است، یا بهتر آن است که بگوییم فرایندی در جهان اندیشه است که در طول زمان بارها و بارها رخ داده و هر کسی از آن برداشتی ضمنی دارد. به همین دلیل مطلب حاضر قرار نیست از کشف تازه ای خبر دهد بلکه فقط درصدد توصیف دقیق فرایندی است که در طول تاریخ علم و در نقاط مختلفِ جهان از چین باستان، تا شوروی سابق و جمهوری اسلامی تکرار شده است. غرض از این توصیف یافتن برخی ویژگی های آن و کشف الگوی روابط، میان سطوح پلکان است. بهتر است بر اساس یک مصداق عینی و همچون شخصی که حافظه اش را از دست داده از آخر به اول برگردیم:
1) تهران – دانشکده مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت – کلاس 208 – درس اصول مدیریت دکتر جعفری – سال 2012:
ایشان سر کلاس آنجا که می خواهند به تحلیل وضعیت کارکنان درون سازمان بپردازند به نظریه تعاملی اشاره کرده وپس از تشریح جزئیات این نظریه، می گویند که اگر قرار است نیرویی از یک کارخانه تعدیل شود اولویت اول: والد ناسازگار و الویت دوم: کودک ناسازگار است.
2) سانفرانسیسکو – سمینارهای تحلیل تبادلی[1] – اریک برن (روان شناس آمریکایی) – سال 1958:
اریک برن در جایی به این حقیقت اشاره می کند: هنگامی که تصمیم گرفتم به درمانجویان نه به آموزگاران خود گوش کنم، به طور تصادفی برای اولین بار به این پدیده پی بردم که افراد به صورت والد، بالغ و کودک با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند. آنجا بود که تحلیل تبادلی متولد گشت. در تحلیل تبادلی همه چیز از این اصل ناشی می شود که شخصیت انسان به صورت سه حالت خود سازمان یافته است: والد، بالغ و کودک. این حالت های خود سازه های نظری نیستند؛ آنها واقعیت های پدیدار شناختی هستند که می توان آنها را مستقیما مشاهده کرد.
وقتی که افراد در حالت کودکی قرار دارند به همان صورتی که در کودکی رفتار می کردند، می نشینند، می ایستند، حرف می زنند، فکر، درک و احساس می کنند. رفتار کودک به جای اینکه توسط عقل میانجی شود و به تاخیر افتد، تکانشی و وابسته به محرک است. قشقرق راه انداختن، غیر مسوول بودن و پرداختن به تفکر آرزومندانه مواردی از جلوه های کودک هستند. در عین حال، کودک منبع خودانگیختگی، خلاقیت، شوخی و تفریح است.
والد اصولا از رفتارها و نگرش هایی تشکیل شده است که رونوشت والدین یا مظاهر قدرت هستند. هنگامی که والد کنترل را در اختیار دارد، افراد به زبانِ والدین کنترل کننده حرف می زنند: «باید»، «حتما»، «بهتر است این کار را نکنی»، و «پشیمان خواهی شد» حاکم هستند. والد کنترل کننده، محدودکننده، و قانون گذارِ انعطاف ناپذیر شخصیت است و در عین حال قسمت با محبت و آرامش بخش شخصیت نیز هست.
حالت بالغ خود اصولا یک کامپیوتر است، قسمت بی احساسی که اطلاعات را برای پیش بینی ها و تصمیم گیری ها گردآوری و پردازش می کند. بالغ حالتی از خود است که وقتی فرد طی سال ها با محیط مادی و اجتماعی تعامل می کند، بتدریج شکل می گیرد. بالغ بر اساس عقل و منطق عمل می کند و بهترین ارزیاب واقعیت است زیرا تحت تاثیر هیجان ها قرار ندارد. بالغ می تواند نه تنها محیط بلکه همچنین هیجان ها و درخواست های کودک و والد را به صورت واقع بینانه ارزیابی کند.
هر یک از حالات خود وقتی که در موقعیت مناسبی مورد استفاده قرار گیرد، سازگارانه هستند. در صورتی که کنترل ضروری باشد، مانند کنترل فرزندان، ترس ها، امور ناشناخته و تکانه های ناخوشایند والد بسیار مناسب است. چنانچه آفرینش مطلوب باشد، مانند آفریدن افکار یا زندگی تازه، کودک سازگارانه است وزمانی که پیش بینی دقیق ضروری باشد، مانند تصمیم گیری درباره ازدواج، شغل یا حساب دخل و خرج، بالغ بسیار مناسب است.[2] در غیر این صورت رفتار اگر متناسب با زمینه محیطی اش نباشد ناسازگارانه تلقی می شود.
3) وین – انجمن روانکاوی وین (حلقه چهارشنبه)، منزل فروید – زیگموند فروید – سال 1923:
فروید در این سال مدل ساختاری سه بخشی خود را معرفی کرد. این تقسیم بندی ذهن به سه حوزه عمل، به او کمک کرد تا تصورات ذهنی را طبق عملکرد یا مقاصد آنها توضیح دهد. این سه بخش به ترتیب نهاد (Id)، خود (Ego) و فراخود (Super Ego) نام گرفتند.
بخشی از عمق شخصیت که فرد کاملا نسبت به آن ناهشیار است، نهاد نامیده می شود. نهاد با واقعیت تماس ندارد با این حال می کوشد همواره با ارضا کردن امیال غریزی، تنش را کاهش دهد. چون تنها وظیفه نهاد لذت جویی است. نوزاد را می توان مظهر نهاد در نظر گرفت که قید و بندهای خود و فراخود مزاحم آن نیستند. نوزاد بدون توجه به اینکه، چه چیزی امکان پذیر یا چه چیزی مناسب است به دنبال ارضای نیاز هاست. در مجموع نهاد بدوی، بی نظم، غیراخلاقی، غیر منطقی، سازمان نیافته و سرشار از انرژی است که آن را از غرایز دریافت می کند.
خود یا من حوزه ای از ذهن است که باواقعیت تماس دارد. خود در مدت نوباوگی از نهاد به وجود می آید و تنها منبع ارتباط فرد بادنیای بیرونی می شود. خود در حقیقت مجری شخصیت است. خود هنگام انجام دادن وظایف شماختی و عقلانی اش، باید درخواست های مغایر و نامعقول نهاد و فراخود را در نظر بگیرد. فروید برای اینکه خود را با نهاد مقایسه کند، از قیاس فردی سوار بر اسب استفاده کرد. سوارکار، نیروی زیاد اسب را وارسی و بازداری می کند اما در نهایت در اختیار اسب است. خود تکانه های نهاد را وارسی و بازداری می کند، اما همیشه کم و بیش در اختیار نهاد قوی، اما بی نظم قرار دارد. خود در حقیقت از خودش انرزی ندارد آنرا از نهاد می گیرد. خود به رغم وابستگی به نهاد، گاهی به کنترل تقریبا کامل آن دست می یابد و این زمانی است که فرد از لحاظ روانی کاملا پخته شده است.
فراخود بیانگر جنبه های اخلاقی و آرمانی شخصیت است و اصول اصول اخلاقی و آرمانی آن را هدایت می کند. فراخود از خود به وجود می آید و مانند خود از خودش انرژی ای ندارد. با این حال فراخود از یک نظر با خود تفاوت دارد: با دنیای بیرونی هیچ تماسی ندارد و به صورت نامعقول تقاضای کمال دارد.[3]
در طرح روان کاوانه فروید فراخود از خود و خود از نهاد تشکیل می شود و انرژی کل بدن توسط نهاد تامین می شود. فروید تصریح می کند که امیال غریزی از نهاد سرچشمه می گیرند. به عقیده او همه غرایز فرد را می توان به صورت دو سایق اساسی دسته بندی کرد: غریزه زندگی و غریزه مرگ! که اولی مسوول رفتار های لذت طلبانه و شهوانی است و دومی علت پیدایش رفتار های پرخاشگرانه و ویران کننده. در نتیجه کل شخصیت آدمی بر اساس غرایزِ غیرمعقولِ نهاد رفتار می کند.
4) ایالت دانتزیک – کتاب جهان همچون اراده و تصور – آرتور شوپنهاور – 1844
شوپنهاور اندیشمند خاصی در تاریخ غرب است چرا که او اولین کسی بود که جایگاه فرعی و ثانوی برای عقل قائل شد. در واقع اولین کسی بود که عقل را از آن جایگاه رفیعی که طی دوران رنسانس و عصر روشنگری پیدا کرده بود پایین کشید.[4] شوپنهاور در فلسفه خود حقیقت اصیل وجود آدمی و هستی را در اراده خلاصه می کند. اراده ای کور و نامعقول که تلاش دارد خود را در پس تمایلات و تفکرات عقلانی پنهان کند. اراده، که واقعیتِ حقیقی است، دیگر به هیچ وجه در بازنمود آشکار نمی شود؛ برعکس، همه تلاش خود را می کند که فراموش شود و ردی از خود بجا نگذارد.[5] . وی در نسبت سنجی میان عقل و اراده با یک بیان تمثیلی این گونه می نویسد:غالبا به نظر می رسد که عقل اراده را می راند ولی هدایت عقل نسبت به اراده نظیر راهنمایی ای است که نوکر به ارباب خود می کند. اراده آن مرد کور نیرومندی است که بر دوش خود مرد شل بینایی را می برد تا او را راهنمایی کند. از نظر وی اگر ما چیزی را می خواهیم برای آن نیست که دلیلی برای آن پیدا کرده ایم بلکه چون آن را می خواهیم برایش دلیل پیدا می کنیم.[6] شوپنهاور در جای دیگر به این حقیقت اشاره می کند که: ذهن و عقل بر اراده و خواهش انسان به منزله عنان و افسار بر اسب سرکش است.[7] او تاکید می کند که در پس تمام فعالیت های به ظاهر عقلانی ما اراده ای پنهان گشته است. البته که اراده در فلسفه شوپنهاور مستعد بدفهمی های بسیاری است به همین دلیل برایان مگی از شارحانِ برجسته او میگوید شاید بهتر بود شوپنهاور از واژهی اراده استفاده نمیکرد و مثلاً واژهی انرژی را به کار میبرد.
اراده شوپنهاور در حقیقت پاسخی بود به دستگاه فکری کانت و تفکیک فلسفی او میان پدیدار ها و پدیده ها. شوپنهاور در مقام تبیین ماهیت شی فی نفسه بود که به ایده اراده رسید.
5) ایالت کونیگزبرگ پروس – دانشگاه کونیگزبرک – کتاب سنجش خرد ناب – ایمانوئل کانت – سال 1776:
کانت در میانه قرن هجدهم اندیشه ای را می پروراند که وام دار چند قرن تاملات فلسفیِ اروپایی است. تمام فلسفه کانت معطوف به یافتن پاسخ این پرسش بود که آیا معرفت عقلی (معرفت ترکیبی پیشین) درباره هستی (متافیزیک) اعتبار دارد یا خیر. نتیجه نهایی اندیشه کانت ایجاد یک شکاف عمیق بود، میان اشیا آنگونه که در ذهن ما پدیدار می شوند و اشیا آنگونه که در جهان خارج هستند. در حقیقت کانت فلسفه را به معرفت شناسی تقلیل بخشید و در طرح معرفت شناسی خود، دست بشر را از رسیدن به واقعیت کوتاه کرد و مفاهیمی چون مطابقت و صدق را از بیخ و بن از اعتبار انداخت.
این یک طرح 5 مرحله ای از تحول اندیشه در سطوح مختلف معرفتی بود. البته این تحلیل فقط یک برش از فرایندِ حقیقی ای است که در طول تاریخ 240- 250 سال اخیر در جهان اندیشه رخ داده است. قطعا شوپنهاور غیر از کانت تحت تاثیرِ اندیشه های بودایی قرار داشت و همچنین او بشدت متاثر از وقایع اجتماعی نیمه اول قرن نوزدهم بود. در مورد فروید و برن و حتی دکتر جعفری هم می توان همین نکته را گفت. ولی ما در این جا به اقتضا موضوع فقط بخشی از واقعیت را بررسی می کنیم. حال اگر بنده سر کلاسِ تئوری مدیریت به دکتر جعفری بگویم که شما تحت تاثیر کانت هستید و بدون اینکه بدانید در چارچوب فکری او حرکت می کنید احتمالا نه ایشان و نه هیچ یک از حضار نخواهند پذیرفت، یا اینکه می گویند چه اهمیتی دارد که این حرف از کجا آمده مهم این است که در محیط کاری به کار می آید.
شاید این سوال مطرح شود که آیا منظور شما از بیان مراحل 5گانه، بی اعتبار دانستن تمامیِ گزاره های سطوح 5گانه، به تبع بی اعتباری اندیشه کانت است؟ پاسخ بنده قاطعانه خیر است. اساسا ما در این مقام دنبال داوری و صدق نظریات نیستیم بلکه فقط دنبال کشف روابطیم. آن هم نه روابط منطقی بلکه روابط واقعی!
حال باید پرسید: حلقه اتصال سطوح مختلف پلکان چیست؟ چه چیزی در این پلکان از بالا به پایین منتقل می شود؟ و در این حرکت چه تغییراتی می کند؟ ویژگی های دانشمندان هر سطح و کیفیت فرایند فکری هر کدام شان چیست؟
[1] Transactional Analysis
[2] نظریه های روان درمانی (نظام های روان درمانی) – جیمز پروچسکا و جان نورکراس – صفحه 273 و 274
[3] نظریه های شخصیت – جس فیست و گریگوری ج.فیست – ص 43 و 44
[4] گفتوگو با رضا ولییاری مترجم آثار آرتور شوپنهاور به فارسی – پایگاه اطلاع رسانی موسسه شهر کتاب
[5] شوپنهاور – دیدیه رمون – صفحه 154
[6] همان – صفحه 281
[7] تاریخ فلسفه – ویل دورانت – صفحه 297