logo

blog-image

مقدمه ای بر علوم انسانی اسلامی (بخش سوم)

29 آذر 1391

 

7) نشناختن ماهیت انباشت های اولیه:

فرآیند نظریه پردازی یک فرآیند انبساطی است نه انقباضی.

عدم شناخت ماهیت انباشت های اولیه علم عامل دیگری است که سبب گشته تا تلاش های متفکران برای تولید علوم انسانی اسلامی راه به جایی نبرد. همان طور که در ابتدا اشاره شد تلاش های ابتدایی که در قالب کتاب هایی با عناوینی چون: مقدمه ای بر … اسلامی، یا درآمدی بر …. اسلامی، یا مبانی …. اسلامی به چاپ رسیده است همگی از یک بیماری مشابه رنج می برند و آن هم استخراج و لیست کردن پی در پی قواعد فلسفی و اصول مندرج در روایات و آیات است. ذکر پی در پی اوصاف انسان و ویژگی های فطری او همچون خداخداهی،کمال طلبی، حق جویی، نوع دوستی در کنار بیان ویژگی های انسان کامل یک متن باز بی سرانجام می آفریند. متن بازی که نه خبری از شرایط موجود می دهد و نه راهکاری برای تغییر این شرایط و رسیدن به وضعیت مطلوب ارائه می دهد. انباشت های اولیه مجموعه های اندیشه محور کوچکی هستند که پیرامون یک موضوع و با محوریت آن شکل می گیرند. این گونه نیست که یک روان شناس ابتدا طی یک طوفان فکری هر آنچه که در مورد روان و ذهن انسان به خاطرش می رسد، روی کاغذ بریزد و پس از این تخلیه ذهنی به نظریه پردازی بنشیند. فرآیند نظریه پردازی یک فرآیند انبساطی است نه انقباضی. یعنی ابتدا متفکر ستون اصلی دیدگاه خود را پیدا می کند و تلاش می کند تعاریف، حدود، کارکرد ها و نقش های این مفهوم محوری را روشن کند و پس از پرتو افکندن بر این مفهوم، نسبت سنجی میان مفهوم محوری و سایر مقولات آغاز می گردد. این گونه یک انباشت اولیه علمی کم حجم تولید می شود. رویکرد اندیشمندان اسلامی در تولید انباشت های اولیه کاملا خلاف جریان مطلوب است. نمی توان از همین ابتدا انتظار داشت که تمامی اصول تفکر اسلامی و توصیه های اخلاقی و دستورات فقهی در قالب یک نظریه منسجم ارائه گردد. در صورتی که برخی از اندیشمندان انتظار دارند صد ها پله را یک جا طی کنند.

مثلا هیچ اثری در حوزه روان شناسی اسلامی تکلیف خودش را با مسئله تاریخچه شخصیت یک فرد روشن نکرده است و از اثرات آن هیچ نگفته مگر آنکه به تناسبِ یک موضوع خاص به مکتبی برخورَد که از قضا در این مکتب به اهمیت تاریخچه شخصیت انسان به ویژه در مراحل روان درمانی اشاره شده است. ان وقت مولف به عنوان تاییدیه ای بر مباحث خود تاکید می کند که این مسئله مورد تایید ایشان هم هست. بدون اینکه جایگاه این مفهوم در طرح روان شناسی ایشان مشخص باشد و ارتباط آن با دیگر مفاهیم روان شناختی مشخص گردد. صرفا یک سری اطلاعات کنار هم فهرست می شوند. بیشتر شان هم ارتباطی با روان شناسی به معنای خاص خودش ندارند. بلکه بیشتر اصول فلسفی یا قواعد عام اعتقادی هستند.

براستی فقط ذکر اصول و قواعد تفسیری، روایی و فلسفی چه تاثیری بر روان شناسی دارد و چه کمکی به تاسیس چنین دانشی می کند. کدام یک از روان شناسان مطرح در این سطح توقف کرده اند. اگر قرار بود که در این سطح بمانند که دیگر روان شناس نبودند. فیلسوف یا متکلم بودند. همه مکاتب به عنوان پیش فرض سطوحِ مختلفی از هستی شناسی، انسان شناسی، ارزش شناسی و معرفت شناسیِ خاص خودشان را دارند. ولی هیچ کدام از آنها در این مرحله توقف نمی کنند. انچنان که ما چند سالی است در این مقام متوقف مانده ایم.

اینکه معرفت مطابق با واقع امکان دارد، گزاره های فلسفی ذهنی محض نیستند بلکه اتصاف شان خارجی است، مفاهیم اجتماعی از سنخ معقولات ثانیه فلسفی هستند و ارزش های اخلاقی ریشه در واقعیت دارند، خدایی عادل و عالم و قادر در عالم وجود دارد که از طریق کتاب و سنت معارفش را به دست بنی بشر رسانده است و اینکه انسان علاوه بر جسم دارای بعد روحانی است، حق طلب است، فطرتا خداجوست، زیبایی را دوست دارد، از بدی ها و پلشتی ها بیزار است، دارای نفس اماره و لوامه و مطمئنه است، شرح و صدر و فوادی دارد، خداوند را حضورا درک می کند، یا مومن است یا کافر و یا منافق، یاد خدا به او آرامش می بخشد و هزار گزاره دینی و فلسفی دیگر هیچ کمکی به پیشرفت در حوزه علوم انسانی اسلامی نمی کند. این یک جز دیگر از همان مطلبی است که با عنوان تفاوت زبان علم و فلسفه مطرح کردیم.

 

8) خلط بین وضعیت موجود و مطلوب (فراموشی واقعِ تجربی):

مشکل دیگری که در تولید انباشت ها گریبان گیر جامعه نخبگی شده خلط بین وضعیت موجود و مطلوب است. کارکرد نظریه های علوم انسانی می تواند بر دو گونه باشد. اول: کارکردی توصیفی داشته باشند یعنی فرآیند ها و مکانیزم های واقعیات اجتماعی را به تصویر کشند که این امر مستلزم برخورد نزدیک با واقع تجربی و احیانا واقع تاریخی است. دوم: کارکردی دستوری داشته باشند. یعنی پس از مشخص کردن مولفه های وضعیت مطلوب مجددا به سراغ واقعیت تجربی رفته و این بار مولفه های شرایط موجود را استخراج کرده و برای رساندن وضعیت از حالت الف به ب گام به گام راهکار های کوتاه و میان مدت ارائه دهد. در هر دو مقام نیاز است که محقق وضعیت موجود را بدرستی بشناسد و متناسب با آن  و ایضا متناسب با ویژگی های وضعیت مطلوب به ارائه نظریه بپردازد. محدود شدن مطالعات علوم انسانی اسلامی در وضعیت مطلوب مشکلی برای محیط های علمی ما ایجاد کرده که نتیجه اش ناتوانی انباشت های علوم انسانی اسلامی در ایجاد تغییرات محیطی و رفتاری در انسان هاست. این یک فراموشی بزرگ است. فراموشی واقعیات تجربی و فاصله گرفتن از پژوهش های میدانی.

مواف کتاب منطق و شناخت شناسی از منظر آیت الله مصباح یزدی در بخش انتهایی کتاب که می خواهد مبحث روش شناسی علوم را مطرح کند ذیل عنوانِ راه تعریف علم می نویسد:

علوم از طریق موضوع، غایت و روش متمایز می شوند. بنابراین می توانیم که هر یک از علوم را بر اساس ممیزات شان تعریف کنیم. بهترین راه برای تعریف یک علم تعریف آن به موضوع است. از این رو لازم است موضوع آن مشخص گردد و اگر قیودی دارد، دقیقا آن قیود مورد توجه قرار گیرد.

ذکر قیود مختلف موضوع علم از آن جهت حائز اهمیت است که دیگر عناصر علم یعنی غایت و روش در گرو تعیین این قیود است. اگر قیودی که مطرح می شود،قیودی زمان مند و مکان مند باشند طبیعی است که برای شناخت دقیق چنین موضوعی،پژوهش گر نیازمند روش هایی است که این مختصات زمانی و مکانی در آن لحاظ شود. و این همان است که در بالا با عنوان واقع تجربی یا تاریخی از آن یاد کردیم. در روان شناسی قرار نیست انسان معلق مورد مطالعه قرار بگیرد. و صرفا ثابت شود که این موجود روحی دارد و روحش از جانب خدایی است و همه وجودش عین فقر و نیازمندی است. همه این گزاره ها درستند ولی متعلق به زبان فلسفه و دانش فلسفه اند. انسانی که روان شناسی بدنبال شناختش است، موجودی با هویت مشخص و دارای مختصات خاص تاریخی، فرهنگی، تربیتی و اعتقادی است. روان شناسی اسلامی قرار است چنین انسانی را مورد مطالعه قرار دهد و متناسب با شرایط خاصی که دارد او را بسوی شرایط مطلوب راهنمایی و راهبری کند. این دانش می خواهد وضعیت روانی مردمی را مورد مطالعه قرار دهد که در ایرانِ پس از انقلابِ اسلامی، همراه با هزار عاملِ خرد و کلان زندگی می کنند. طبیعی است وقتی این قیود به موضوع روان شناسی اضافه می گردد الزاماتی به همراه می آورد. شناخت این قیود در گرو شناخت دقیق واقعیات (چه فردی و چه جمعی) فرهنگی، تربیتی و تاریخی است. اکثر منابع موجود اگر نگوییم تمام شان (حداقل آن هایی که در اختیار نگارنده قرار داشته است.) توجهی به این امر نداشته اند.

یک روان شناس اسلامی چه کار می خواهد بکند. آیا او نمی خواهد در مراکز آموزشی و مدارس نگاه تربیتی اسلامی را حاکم کند؟ آیا او نمی خواهد در حوزه رسانه دیدگاه های روان شناختی اسلامی را جاری سازد؟ آیا او نمی خواهد در مراکز مشاوره و روان درمانی به مطالعه رفتار های ناهنجار بپردازد؟ آیا او نمی خواهد اوصاف روانی- تاریخی مردم کشورش را حل کند؟

کدام یک از فعالیت های فوق بدون پرداختن و مطالعه جدی امر واقع امکان پذیر است؟ نقد پوزیتیویسم به گونه ای رایج گشته است که گویی این مکتب از بیخ و بن از صدر تا ذیل مزخرفات گفته و تماما باید به زباله دان تاریخ سپرده شود. به خاطر تاکید بیش از اندازه این مکتب بر تجربه و آزمایش گری، گویی این روش تحقیقی و پژوهشی هم می بایستی همراه با نام پوزیتیویسم به زباله دان سپرده شود. ما به گونه ای دچار تجربه گریزی زدگی شده ایم.

یکی از مهم ترین عناصر قوام بخش به ماهیت علوم انسانی، انسان شناسی است. صدرالمتالهین که نقطه عطفی در تاریخ علم النفس اسلامی است، در پژوهش های انسان شناسانه خود از رویکردی چند جانبه بهره می گیرد.

 انسان شناسي هاي فلسفي، عرفاني و ديني از معرفتهايي هستند كه اساس محتواي انسان شناسي تركيبي صدرايي را تشكيل مي دهند. ملاصدرا با توانايي و خلاقيت ويژه اي كه در برقراري تعامل و پيوند بين انسان شناسي هاي ياد شده از خود بجاي گذاشته، شاکله ای چند ضلعی را پديد آورده كه يك ضلع آن انسان شناسی فلسفی ، ضلع ديگرش انسان شناسی عرفانی و ضلع سوم آن انسان شناسی دینی است.

ملاصدرا بدرستی دریافت که انسان پدیده ای ذوابعاد است و محدود ماندن به یک رویکرد و رهیافت، از گستره و عمق مباحثِ انسان شناسی خواهد کاست.

بنابراين ملاصدرا پژوهش در خصوص نفس را از آن حيث كه نوعي اضافه استكمالي نسبت به بدن دارد در حيطه علم طبیعی مي داند، و آن را در صدرِ اقسامِ ديگر علم طبيعي مي نشاند، و از آن حيث كه موجودي روحاني است و بسوي مبدئش در سير و حركت است، در علم الهی مي گنجاند از همينجا مي توان نتيجه گرفت كه ملاصدرا به میان رشته ای بودن انسان شناسی توجه داشته است.

در حوزه علوم انسانی ضلع دیگری می بایستی به دستگاه سه ضلعی انسان شناختی افزون گردد. تا این علوم بتوانند کارکرد های خاص خود را به نمایش گذارند. انسان شناسی تجربی و تاریخی دو ضلعی است که می بایستی در این هندسه انسان شناسانه جایگاه خود را بیابد. بدون در نظر گرفتن خصوصیات زمانی و مکانیِ انسان، نمی توان در علوم انسانی انتظار تولید معرفت و توسعه دانش داشت.

 

9) گنگی انتظارات ما از علوم انسانی اسلامی:

متفکران حوزه علوم انسانی اسلامی هنوز پاسخ روشنی به این پرسش نداده اند که کارکرد اصلی نظریات علوم انسانی اسلامی چیست؟ پاسخ بدین پرسش از آن جهت مهم است که می تواند مسیر های متفاوتی برای تحقیق و پژوهش ترسیم کند. گنگ بودن این پرسش یا حداقل ابهام موجود در پاسخ ها موجب شده است که فرآیند تحقیق در هاله ای از ابهام باقی بماند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *