logo

blog-image

یونگ و پلورالیسم دینی

1 خرداد 1399

در تاریخ روانشناسی یا به تعبیر دقیق‌تر روانکاوی نظریه یونگ همیشه مورد توجه پیروان تعالیم آسمانی بوده و اعتبار ویژه‌ای نزد ایشان داشته است. ما در ایران نیز یونگ را به فرهنگ و تاریخ خود نزدیک می بینیم بعد از مواجهه اولیه با روانشناسی و نظریات ویرانگر فروید در باب اخلاق و ادیان مطالعه آثار یونگ نفسی دوباره به ما می بخشد. نقدهای یونگ به نظریه تقلیل گرایانه فروید و نقد های مبنایی اش به غرب مدرن و عقلانیت ابزاری سبب می‌شود به او بیشتر اعتماد کنیم.  ر او به گونه ایست که آمیزه‌ای از ادیان الهی اسطوره‌ها و مکاتب دینی را خرج می‌دهد و از همین منظر به تاریخ و فرهنگ ماده انگار مدرن می تازد همه موارد فوق مقدمات مناسبی برای یک سوءتفاهم بزرگ هستند. و آن هم نادیده گرفتن تبعات و لوازم نظریه یونگ در باب ادیان و و مذاهب دینی است.

اگر اندیشه یونگ را در عرصه ادیان و مذاهب صادق بدانیم قطعاً اندیشه او در مقایسه با تمامی مکاتب روانشناسی حتی آنهایی که آشکارا ضد دین هستند ویرانگر و مخرب تر است. سخنی که برای کسانی که فهم سطحی از یونگ دارند شاید عجیب به نظر برسد.  تمام ادیان الهی در ضدیت با فرهنگ خرافی و بدوی شکل گرفته‌اند و انبیای الهی و پیروان ایشان جهد بلیغی در ضدیت با این فرهنگها داشته‌اند. مواجهه حضرت موسی با فرعون، حضرت مسیح و حواریون با فرهنگ مملو از خرافه ی یهودی-رومی و پیامبر اکرم در برابر فرهنگ جاهلی صدر اسلام نمونه‌های تقابل ادیان ابراهیمی با فرهنگ های بدوی، جاهلی، اسطوره‌ای و شرک آلود است. یونگ در تحلیل خود از اسطوره و ادیان واقعیت های تاریخی را نادیده می‌گیرد اشاره‌ای به این مبارزات و تقابل ها نمی کند و صرفا بر اساس فرضیات خود تمامی مکاتب را در یک صف قرار می دهد. او برای نقد عقلانیت مدرن به تمامی اساطیر،  ادیان و مکاتب مذهبی وجاهت اخلاقی و معنوی می بخشد. یک گام جلوتر شرک و جاهلیت را از خصلت های ذاتی و فطری انسان برمی شمارد و با طرح مفهوم ناخودآگاه جمعی، غرایز روانی و کهن الگوها که نمود عینی و نمادین غرایز روانی هستند مرز میان تمامی ادیان و مکاتب و شبه عرفان‌های شرقی غربی و سرخ پوستی را بر می‌دارد و به یک پلورالیسم دینیِ گسترده می رسد. فلذا در اندیشه یونگ صدق و کذب تعالیم مطرح نیست اینکه خدا واحد است یا در جلوه سه گانه پدیدار گشته مسئله ای قابل بحث و مناقشه نیست حتی این که خداوند وجود دارد یا خیر نیز قابل تامل نیست.  تمامی این مظاهر جلوه های رنگارنگ یک حقیقت واحد در ذات وجود آدمی است. یونگ با این تمهید در قلب دنیای مدرن مدافع تمام قد شرک و خرافه و مناسک غیر عقلانی می شود.  یونگ در انسان و سمبولهایش می نویسد: «انسان امروزی خود را از بند خرافات رهانیده اما با اینکار ارزش های ذهنی خود را نیز به میزان خطرناکی از دست داده است.» یونگ معتقد است که انگاره های جهان باستان در مورد انسان، خدایان، زمین و زمان، به زندگی انسان معنا می بخشیدند و عقل مدرن با حذف این انگاره ها، دنیای تهی و عاری از معنا آفریده است. فلذا باید دوباره این تعالیم را بازخوانی کرد. یونگ در تحلیل شخصیت و زندگانی حضرت مسیح می نویسد: «این عیسای انسانی نبود که اسطوره انسان خدایی را آفرید. بل این اسطوره قرن ها پیش از تولد وی وجود داشت و او خود گرفتار این انگاره نمادین شده بود.» این تحلیل بسیار ویران کننده تر از تحلیل فروید یا هر کدام دیگر از مکاتب روان شناسی است. چرا که ضمن پذیرش واقعیت تاریخی مسیحیت، انحراف در آن را به عنوان مسیر طبیعی رشد بشر قلمداد می کند. از دیگر سو هرگونه تضاد و مبارزه میان ادیان ابراهیمی با فرهنگ های جاهلی را به چالش می کشد. از نقطه نظر یونگ تفاوتی میان آیین های شرک آلود عصر جاهلیت با تعالیم پیامبر اکرم نیست. هر دوی اینها جلوه های ملون یک حقیقت واحدند. همان تعبیری که مدعای افرادی است که به پلورالیسم دینی معتقدند.

جنبه مخرب اندیشه یونگ را می توان کنار گذاشت و به این سوال پاسخ داد که یونگ کدام ساحت وجود آدمی را کشف کرد و چطور سعی کرد آن را توصیف کند. یونگ تقلیل ساختار ذهن بشر به عقل (آن هم عقل ابزاری مدرن) را بر نمی تابد و بدین ترتیب صراحتا از کارکردهای مثبت قوه خیال در وجود آدمی دفاع می کند. اما پرداختن به قوه خیال در وجود آدمی منحصر در یونگ نیست. بسیاری از روان شناسان به این مقوله توجه کرده اند و در باب آن نظراتی ارائه داده اند. آنچه که موضع یونگ را در قابل مساله خیال منحصر به فرد می سازد، توجه به عالم خیال و خیال منفصل است. از بین روان شناسان او تنها کسی است که به این وادی قدم می گذارد. اما چون از حیث مبانی معرفت شناسی و هستی شناسی، درزمینه جهان بینی مدرن زیست می کند در تحلیل خیال منفصل به نتایج غریب و عجیبی می رسد. دفاع از فرهنگ های بدوی و جاهلی یکی از این نتایج غیرعقلانی است.

یونگ اهمیت کهن الگو را در این می بیند که کهن الگو هم وجه نمادین دارد هم موجب بروز هیجان در فرد می شود. به همین دلیل تاکید می کند که آنها کلام و مفهوم فلسفی به تعبیر متعارف نیستند و گوشه هایی از خود زندگی هستند و همواره از طریق عواطف با فرد زنده رابطه دارند. در حقیقت کهن الگوها یک واقعیت زنده و ارگانیک در ساختار روانی افراد دارند. اما یونگ نمی تواند به این سوال پاسخ دهد که این فرایند پویا چطور در روان انسان جاری و ساری است؟ چطور روان انسان پذیرای نمایه های کهن و باستانی می شود؟ یونگ برای پاسخ به این سوال به ناخودآگاه جمعی متوسل می شود و انتقال کهن الگوها را نسل اندر نسل طی قرون متمادی بر عهده نظریه تکامل و ساختار ژنتیکی انسان می گذارد. در صورتی که نه شواهدی دال بر صحت این مطلب در نقشه ژنوم انسان یافت شده است نه شواهد تجربی قابل اعتنایی برای تکامل و انتقال غرایز روانی وجود دارد. دیدگاه یونگ در بستر فلسفه های مدرن قابل دفاع نیست مگر اینکه از منظر تنگ و باریک مفروضات مدرن خارج شویم با یک دستگاه معرفت شناختی و هستی شناختی دیگر به انسان نگاه کنیم  اگر از منظر فلسفه اسلامی به ساحت خیال نگاهی بیندازیم متوجه خواهیم شد که می توان برخی پدیده هایی که یونگ توصیف کرده را فهم کرد بدون اینکه دچار نسبی انگاری معرفتی شویم و فرایند ادراکات کهن الگویی را تبیین کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *