مبانی فلسفی رشتههای علوم انسانی ما تناسبی با فکر و فرهنگ دینی ما ندارد. مسائلشان نسبتی با مسائل جامعه ما ندارد. فلذا توصیف و تجویز علم دانشگاهی یا بیثمر میماند یا مسئلهآفرین میشود.
ایران بهشت مهندس هاست. مدیران اجرایی که رویکردی ماشینی در فهم پدیدههای فرهنگی و اجتماعی دارند و سکاندار عرصههای مختلف فرهنگی هستند، با صورتبندی سادهانگارانه دنبال راهحلهای سریع و زودبازده هستند.
افسانههای شتابدهی و مقیاسپذیری در چند سال گذشته فهم بسیاری از نیروهای جوان و پرانرژی را به بیراهه برده است. همان فهم غیرتاریخی و زمینهگریز مهندسی اینبار در هیبت نوآوری خود را نشان داده است.
نظریه پردازی یک فرایند خلاقانه است. فلذا گونه های مختلف نظریه پردازی داریم. چارچوب تعیین کردن برای چنین فرایندی نقض غرض است. و اگر خلاقیت را از محقق بگیریم در حقیقت راه او را برای تولید علم سد کرده ایم!
متفکر باید قدرت همدلی با سایر دیدگاهها را داشته باشد. بتواند فهم را مقدم بر نقد قرار دهد و مدام بین گونههای مختلف علمی در رفت و آمد و گفتگو باشد.
واقعیتها و مسائل خارجی شروع کننده فرایند نظریه پردازی هستند. بدین ترتیب که ابتدا باید مشکلی در جهان خارج رخ دهد و انسان در مقابل یک ابهام، نگرانی، ناراحتی و سختی قرار بگیرد.
نظریه پردازی یک فرایند انبساطی است نه انقباضی! هر نظریه ای در علوم انسانی یک ایده مرکزی، ستون محوری و مفهوم اساسی دارد، شما می توانید آن را در جای جای نظریه علمی مشاهده کنید.